-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 09:56
سخن از مهر من و جور تو نیست! سخن از متلاشی شدن دوستی است...و عبث بودن پندار ملال آور مهر! آشنایی با شور...و جدایی با درد !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 21:57
این نیز بگذرد...!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 10:19
گر تو سبزی ، سبزم ...گر تو شادی ، شادم ...من ز شیرینی تو فرهادم ... وطنم ، ایرانم ... عید آن روز مبارک بادم ...که تو آبادی و من آزادم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 12:24
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است.... میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است...
-
بهار می آید
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 19:19
باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده ست باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی...
-
توصیه
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 18:31
یه توصیه ی دوستانه: واسه بچه ها وبلاگ درست نکنید! چرا؟ یه روز که خاله ی مهربونی شده بودم این کارو واسه هلیا انجام دادم..اولش خوب بود چون هلیا خیلی خوشحال شد و همش می خندید و یه عالمه بوس مجانی بهم داد. مشکل از اینجا شروع شد که همون اول کار چند نفر واسش نظر گذاشتن و این برای هلیا خیلی جالب بود که کسانی که نمیشناخت واسش...
-
:(
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 00:18
اینکه زاده ی آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی.....اینکه لنگ در هوایی، صبحونت شده سیگار و چایی....حکایت منه. :(
-
احساساتی ها
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 12:29
دیروز حمید یکدفعه تصمیم گرفت بره تهران و خوشبختانه بلیط هم راحت گیرش اومد. زنگ زد خونه ژیلا واسه خداحافظی. هلیا گوشی رو برداشت و بی مقدمه گفت: دایی یه خبر خوب! فردا میام خونتون باهات فوتبال بازی کنم..حمید هم موند چی بگه.سریع جواب داد: من دارم میرم تهران.. هلیا عصبانی شد که من میگم میخوام بیا بازی اونوقت تو میگی میخوای...
-
اعتیاد!
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 11:45
امروز اینترنت خیلی کند شده. مدام قطع و وصل میشه. e_mail هم که اصلا باز نمیشه. منم که مثل این آدمای معتاد روزی 1000 بار چک میل میکنم و گوگل ریدرو میخونم، حسابی پکرم. نمیدونم قبلا که اینترنت باز نبودم روزا و شبا چه کار میکردم؟ شما یادتون نیست؟ یه مدتی سریال باز شده بودم..اونموقع هم روز و شب نداشتم. هرجا که بودم مثل عقاب...
-
چرا نارنج؟
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 11:14
چند روز پیش آیدین اومد خونمون. هلیا هم اینجا بود. هلیا به آیدین میگه آلو چون اول اسمش آ داره و آیدینم به هلیا میگه هلو چون اولش ه داره. حدود یه ربع هی به هم گفتن: آلو .... هلو ...بازی لوسی بود ولی به خودشون خوش میگذشت. بعد که یه عالمه با هم کل کل کردن حوصله اشون سر رفت و تصمیم گرفتن منم بازی بدن که بیشتر بهشون خوش...