چقدر زود!

حرف‌های ما هنوز ناتمام  

تا نگاه می‌کنی: وقت رفتن است 

 باز همان حکایت همیشگی!  

پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود 

 آی....  

ای دریغ و و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!

نظرات 4 + ارسال نظر
VpnServ Team چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ http://www.vpnserv.biz

با سلام

هلیا یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام. ببینم خاله لب تابتو چند می فروشی ؟

تو خریدار نیستی...وگرنه من که همش میگم ارزون میفروشم!!

دایی بزرگه جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ

من هم قیصر امین پور را دوست دارم خدایش بیامرزد.

مهدی یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ق.ظ http://spantman.blogsky.com

و تو رفتی و هنوز خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من
اندیشه کنان فکر این پندارم.....
این روزها روزای بدی ه دوستایی که بهشون عادت کرده بودم با وجود این که از من کوچکترند دارت می رن از خوابگاه من حالم گرفته و مدام با خودم همین شعری و که نوشتی زمزمه می کردم اما نمی تونستم خوب به خاطر بیارمش
خوشحالم که سلطون ابراهیم زود مرادم و داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد