ورود با شکوه!

تو این سفر که برگشته بودم خونه هرکی‌ از من میپرسید اونجا چه جوریه؟ شروع می‌کردم به تعریف کردن که خیلی‌ خوبه و هیچ کس به هیچ کس کار نداره و همه به آدم لبخند میزنند و از این حرفا!

وقتی‌ برگشتم توی فرودگاه دو تا مامور پلیس ایستاده بودند. ما ایرانی‌‌ها هم که حقیقتا از پلیس جماعت میترسیم. سعی‌ کردم لبخند بزنم و از کنارشون ردّ بشم. اما مثل اینکه اینا روان شناس‌های خوبی‌ هم هستند. چون متوجه قیافهٔ غیر عادی من شدند و بهم گفتن بیار وسیلتو چک کنیم.

مثل وقتی‌ که تو اتوبوس‌های بین راهی‌ ادما‌های مشکوک و خلافکار رو میبرن پایین چنین حسی داشتم.

خیلی‌ ترسیده بودم. توی ساکم پر بود از لواشک و قره قوروت و رب انار و نون سنگک خاش خاشی.

داشتم فکر می‌کردم چه جوری باید به انگلیسی‌ توضیح بدم که مخلوط ذغال اخته و الوچهٔ جنگلی چیه!!

ماموره که انگار از دیدن این همه خوراکیای عجیب تعجب کرده بود یه نگاهی‌ به من کرد تا ببینه بهم میاد اینهمه خوراکی رو بخورم یا نه. سرشو خاروند و گفت میتونی‌ بری. بعد با مهربونی توضیح داد که ما به طور تصادفی بین مسافرا چند نفر رو انتخاب می‌کنیم و به من که از ترس عرق کرده بودم گفت مواظب باش میری بیرون سرما نخوری.

تو دلم گفتم به تو ربطی‌ نداره و چند تا فحش هم بهش دادم البته باز هم توی دلم.

اخمهامو کردم تو هم و به راهم ادامه دادم و دیگه به هیچ پلیسی‌ لبخند نزدم.

نظرات 10 + ارسال نظر
فرزانه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ http://dardedel-ba-khoda.blogfa.com/

از پلیسا متنفرم:(

البته به جز راهنمایی و رانندگی:)

حمید سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ب.ظ http://rahe-sabz.blogfa.com

فرودگاه اینجا هم دو تا پلیس داره که لبخند بزنی یا نزنی به هر حال بیای بیرون یک عالمه گریه می کنی. اینجا خیلی خوبه
:)

:)

ژیلا چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ق.ظ

وقتی دید که بهت میاد این همه خوراکی رو بخوری با لبخند بهت اجازه ورود داد.شما چاق ها مشکلی ندارین .حالا می خواست من باشم

tekrar mikonam: man chagh nistam

شهرزاد سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:49 ب.ظ http://shahrzade-ghesegoo.blogfa.com/

eshkal nadare dafey bad ba ham fekr mikonim ke che jori makhlote zoghal akhte va aloche jangali ro baray on 2 ta polis tozih bedim ke chie :)
vali az hameye polis ha badam miyad :(

دایی قدیمی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ http://rod.blogfa.com

سلام دایی مهم اینه که تو داری درس می خونی -بقیه هر غلطی میخوان بکنن بذار ....

هلیا شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ب.ظ

خاله جون من هیچ وقت به پلیسا لبخند نمی زنم.
تو هم نزن خوب آفرین بچه خوب.
:)

هلیا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

خاله عیدت مبارک

دایی قدیمی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:30 ق.ظ http://rod.blogfa.com

چطوری دایی ؟خوبی؟

دایی یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ق.ظ http://http:/rod.blogfa.com

خوش میکذره به مامان و بابا سلام برسون

shahrzad چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ب.ظ

:((((((
hamash nemiyad to veblagesh :****

اومدم،ببین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد