ماهی‌ سیاه کوچولو

دایی نظام بهم گفت: خداحافظ ماهی‌ سیاه کوچولو! وقتی‌ برگشتی‌ برام از دریا بگو. این حرف دایی رو خیلی‌ دوست داشتم.

ماهی‌ سیاهه یه کم از دریا ترسید ولی‌ الان داره سعی‌ می‌کنه به آب دریا عادت کنه.

...

اما دریغ که رفتن راز غریب زندگیست..

نترس!!

از قدیم گفتن از هر چی بترسی به سرت میاد... راست گفتن! 

از یه چیزی خیلی می ترسیدم و بدتر از اون اتفاق افتاد..اونقدر بد که هرگز تصور نمیکردم! حالا سعی میکنم یه جوری خودمو آروم کنم و از این روزا گذر کنم..

ولی یه چیزی رو خوب یاد گرفتم...اینکه دیگه از هیچی نترسم!

:(

نارنج بدجوری دلش گرفته...اونقدر ناراحته که نگو..  یه عالمه غصه داره. واسش دعا کنین این روزهای بد زودتر بگذره و یه روز خوب بیاد!!!

چقدر زود!

حرف‌های ما هنوز ناتمام  

تا نگاه می‌کنی: وقت رفتن است 

 باز همان حکایت همیشگی!  

پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود 

 آی....  

ای دریغ و و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!